حسرتهای تابستانی گرم!

 

یک صد روز گذشت

با همه عصر های آفتابی  وگرمش

و نشد که بنشینم و در تو

بنگرم            


 تا غروب

بدان گونه که خورشید

در بستر غرب افق سر به آغوش موجهای دریا می گذارد

نشد که با کلامی که  از دهیلز های پیچاپیچ رگهایم می جوشد

در حضور چشمهایت ترانه ای بخوانم

نشد که سینه ی مجروح  در سکوت خفته ام را

با عطر نفسهای مطبوعت الیتام بخشم

نشد که بنشینم با نگاه  بنوازمت

با تماشا نوازشت کنم

و سراسر لحظه های متبرک بودنت را

ذره ذره بنوشم و مست شوم

نشد که در عقیق زلال چشمانت

تصویر ذوب شدن روح خویش را ببینم

یک تابستان داغ گذشت

با  همه روزهای طلایی اش

و من حسرت نوازش دستانت را

به امید ارمغان خاطره ها

به میهمانی  سرزمین پاییز می برم

 

برگرفته از وبلاگ لطیف  محبوبم عطیه برتر

مهرزاد آصف

 

 


همچنان که باد سرد پاییزى مى وزید،گل برگ هاى گل مریم، آرام آرام تکان مى خورد و ناله گل را از لاى برگ هاى رو به خزان،به گوش بلبل شیداى عاشق و دیوانه گل مى رساند. بلبل که در اعماق جان خود خزان گلش را احساس مى کرد، بر بالین گل مریم، غمگین ترین ترانه عمرش را زمزمه مى کرد؛ترانه اى که در حُزن خود، یاد روزهاى بهار و لبخند و شعر را یادآور مى شد، ترانه اى که فروردین و اردیبهشت و خرداد را ورق مى زد و مى گریست، جویبارها را و نسیم را که هر روز پیغام بازشدن گل هاى تازه را مى داد، ورق مى زد و مى گریست.بال هاى خود را پهن کرد و سر بر برگ هاى پژمرده گل مریم گذاشت و به خوابى ابدى فرو رفت؛ خوابى که بهاران نیز توان بیدار کردنش را نداشت؛ ولى بهار سال بعد، وقتى نسیم نوید نوروز مى داد، از اشک هاى بلبل و ناله هاى گل مریم،گلى رویید که نشان هر دو را داشت و خاطره هر دو را براى باغ و باغبان زنده مى کرد.

 

به شوق سبز زیستن بهار را
به شوق سبز زیستن بهار را
به انتظار می توان نشست
به انتظار می توان نشست

نوای دلنشین جویبار
جوانه های تلخ بیدبن
سرود گرم دشت را
شقایق و بنفشه را
سپیده و ستاره را
به انتظار می توان نشست
به انتظار می توان نشست

خزان تمام می شود
خزان تمام می شود

به شوق سبز زیستن بهار را
به انتظار می توان نشست
 

به شوق سبز زیستن بهار را

 

(پروانه فروهر)

 

Free counter and web stats
Free counter and web stats