یا کیستی ... تنها به یقین میدانم که تو مقدس ترین واژه ای هستی که زبان من با تو هم نوا می شود ... و چشمان من با تو نگاه می کند ... و دستان من با لطافت تو نوازش می کنند ... و گوش های من با صدای تو آشنا هستند ... و گام های من با تو همراه می شود ... هرچند کمی اندکی گاه لحظه ای از تو باز می مانند ... ای مقدس ترین واژه ؛ ای عشق ... ای صدر نشین قلب من ... ای پاک ترین واژه ... ای عشق ... ای زلال ترین چشمۀ جوشان ... ای خنک ترین نسیم ... هرچند کمی اندکی گاه لحظه ای در ایام فراق گدازنده ترین و مذاب ترین و آتش فشان بی بدیلی ... سلام بر تو ای ویرانگر ... ای طوفان سهمگین ... ای خروشان ترین دریا ... آه .... آه .... آه ... آه تو مظلوم ترین آه است ... تو ... یتیم ترین وجود در این عالمی ... هرچند کمی اندکی گاه لحظه ای دلبرکان با ترنم غزل ها و سرود هایشان ... و رقص هایشان تو را می نوازند ... اما هیچ کس را تاب سرپرستیِ تو را ندارد ... هیچ کس را توانای در آغوش گرفتن تو را نیست ...
تو یک واژۀ در برگیرنده ای و در هیچ مکان و زمانی نمیگنجی ...
ای پیچک زیبا ... در آغوش بگیر این ساقۀ خشکیده را ... تا با تو برقصد و جوانه بزند ... آغوش خود بازکن ... مرا بخوان ... و مرا همنشین خود کن تا ابد ...
ضحی درّی ☼
|